ماجراهای شیرین تپل و گربه ها
شیرین تپل و بچه گربه ها
گوش کنید ای بچه ها ↓ اما یکی ضعیفه ↓ شد او گربه چاقی ↓
ای بچه های دانا کوچیکه و نحیفه تپلی بردش. خونه
دیروز توی کتابها تپلی گفت به گربه: گربه شدش دیوونه
شیرین آمد به دنیا بیا اینجا قلنبه! با پاهای خیس و ترش
با قصه های جالب دارم یک فکر نابی رفت روی کیف ودفترش
هدیه برای شما فکر خوب و حسابی لکه های ناجور گذاشت
اونجا بالای باغچه این بچه که ضعیفه هی گذاشت و هی برداشت
روی دیوار تو طاقچه کوچیکه و نحیفه مشقاشو خوب خراب کرد!
یه گربه خونه کرده به عنوان کرایه تپلی رو کباب کرد!
یا این که لونه کرده مال شیرین خانومه تپلی گفت به گربه:
می ره غذا می یاره تو نیستی صاحبخونه آهای آهای قلنبه!
اون پنج تا بچه داره وقتی گربه قشنگ شد تو را به جون بابات
چهارتاشون بزرگند فرز و خوب و زرنگ شد برو به سوی حیاط
قوی مثل یه گرگند قد کشید او حسابی
شیرین تپل و عینک
شیرین یه روز گفت مادر گفت: مامان جون این عینک
برام یه عینک بخر نیست خیلی خوب و راحت
مامان شیرین را بوسید با عینک و بی عینک
براش یک عینک خرید فرقی با هم نداره
شیرین کتا